رامین آنقدر ذوق زده بود که حوصله انتظار کشیدن برای آسانسور را نداشت. پلههای شرکت را دو تا یکی پایین پرید و نشست توی تاکسی اینترنتی که توی کوچه منتظرش بود. همین چند دقیقه پیش، شهاب معروف به شهاب سگدست صاحب تعمیرگاه پشتِ پاسگاه با او تماس گرفته بود و با صدای خشدار گفته بود:
- عروسکت آماده است.
- ماشین من شاه داماده شهابخان.
- هنوزم نمیخوای بفروشیش؟ مشتری دست به نقد واسهاش دارمها.
- نه شهاب خان. آدم عزیزشو که نمیفروشه.
چند ماهی بود که مایکل گوشهی پارکینگ خاک میخورد. این اسمی بود که رامین روی شورلت قدیمی مدل ۱۹۷۵ خودش گذاشته بود. از وقتی توی یک فیلم هالیوودی مایکل داگلاس را سوار همین ماشین دیده بود، به این اسم صدایش میزد. بدنه هیولا، اتاق کوپه، رنگ قرمزِ وینستونی، سپر استیل نقرهای، رینگ اسپرت، لاستیک پهن، تودوزی چرم، لوازم فابریک و موتور دوازده سیلندر... مشکل، پیدا نشدن یک قطعه کمیاب از موتورهای سه زمانه آمریکایی بود که بعد از کلی سگدو زدن بالأخره به چنگ رامین افتاده بود.